با نزدیکی به دور جدید مذاکرات هستهای بین ایالات متحده و ایران، مذاکرهکنندگان باید با این واقعیت کنار بیایند که تهدید حکومت ایران ریشه در جاهطلبیهای هستهای آن ندارد، بلکه در بنیان ایدئولوژیک تهران ریشه دارد.
اگر مقامات به مذاکرات بازگردند، واشنگتن باید انگیزههای ایدئولوژیک زیربنای جاهطلبیهای هستهای ایران را فراتر از سطح غنیسازی، تعداد سانتریفیوژها و بندهای غروب آفتاب بپذیرد.
آنچه دولت دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده، ممکن است نادیده بگیرد این است که برنامه هستهای ایران صرفاً مربوط به انرژی یا بازدارندگی نظامی نیست - بلکه ابزاری برای پیشبرد یک ایدئولوژی انقلابی است. از سال ۱۹۷۹، جمهوری اسلامی در دو مسیر استراتژیک فعالیت کرده است: صدور دکترین انقلابی شیعه خود و ایجاد نفوذ از طریق شبکههایی مانند «محور مقاومت». این گسترش به خاورمیانه محدود نمیشود - شامل ابتکاراتی در آفریقا و آمریکای لاتین نیز میشود، جایی که ایران بیسروصدا زیرساختهای ایدئولوژیک و نظامی را میسازد.
در هسته این ایدئولوژی، خصومت پایدار نسبت به ایالات متحده و وسواس به نابودی اسرائیل وجود دارد. این خصومت توسط هر دو رهبر عالی، از منبر [امام] خمینی در جماران تا مقر [آیتالله] خامنهای در پاستور و میلیونها دنبالکننده در رسانههای اجتماعی، پرورش، ترویج و اعمال شده است. پس از چهل و شش سال از عمر آن، ما همچنین دیدهایم که همه روسای جمهور درون حکومت - چه اصلاحطلب و چه اصولگرا- به این اصول انقلاب پایبند بودهاند.
حکومت هر دو کشور را نه فقط به عنوان تهدیدهای ژئوپلیتیکی، بلکه به عنوان تضادهای ایدئولوژیک میبیند. ایالات متحده، "شیطان بزرگ"، نماد دموکراسی لیبرال، سرمایهداری، کثرتگرایی مذهبی و برابری جنسیتی است. اسرائیل، "شیطان کوچک"، یک دولت یهودی مستقل که در قلب آنچه انقلابیون سرزمین اسلامی میبینند، شکوفا میشود.
برای رهبری ایران، اسرائیل صرفاً یک رقیب نیست؛ بلکه مانع اصلی در برابر دیدگاه ایدئولوژیک آنها برای سلطه منطقهای است. همانطور که [امام] خمینی اعلام کرد و [آیتالله] خامنهای بعداً به آن استناد کرد، موضع در مورد اسرائیل معادل یک غده سرطانی است که باید ریشهکن شود. وجود دولت یهود، باور آنها به سرنوشت تاریخی و مذهبی که به فتوحات اسلامی قرن هفتم برمیگردد را تضعیف میکند.
مذاکرهکنندگان غربی نمیتوانند لفاظیهای حکومت را نادیده بگیرند. برای دههها، شعارهای توأمان «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» در سراسر نهادهای سیاسی، آموزشی و مذهبی ایران طنینانداز شده است. به طور مشهور، حکومت یک بیلبورد عمومی با ساعتی که شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل را نشان میداد، نصب کرد. حتی در دورانی که قرار بود دوستانهتر باشد، پس از برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) و پس از توافق هستهای، [آیتالله] خامنهای اعلام کرد که اسرائیل تا ۲۵ سال دیگر وجود نخواهد داشت و باعث فوران «شعارهای مرگ بر آمریکا» در میان صدها نفر از پیروانش شد.
رهبری جمهوری اسلامی ممکن است رفتار خود را نسبت به غرب تغییر دهد، اما همانطور که آنها به جهان یادآوری میکنند، نیات آنها ثابت میماند. [آیتالله] خامنهای کوتاه آمد و در یک تغییر سیاست که میتوان آن را «تقیه» (تظاهر مذهبی) توضیح داد، اجازه مذاکره با دولت ترامپ را داد.
اما مقاومت پایدار او در برابر واشنگتن آشکار بود و اعلام کرد که «تفاوت ملت ایران با دیگران این است که شجاعت گفتن حقیقت را دارد که آمریکا متجاوز، دروغگو و فریبکار است… بنابراین، میگوید «مرگ بر آمریکا»، اما دیگران شجاعت بیان این حقایق را ندارند.»
ضروری است که ایالات متحده فتوای رهبر انقلاب، علیه سلاحهای هستهای را به عنوان یک بیمهنامه در نظر نگیرد. در حالی که فتواها اصول مذهبی قدرتمندی برای پیروان اسلام هستند، قابل برگشت هستند و تهران سابقه استفاده از فریب و توجیهات مذهبی برای چنین چرخشهای استراتژیکی را دارد.
تاریخ، انعطافپذیری فتواها و اینکه چگونه میتوانند هر توافقی را بر اساس ادعای پایداریشان تضعیف کنند، نشان داده است. اخیراً، [آیتالله] خامنهای مخالفت دیرینه خود با مذاکره با ایالات متحده را تغییر داد - تصمیمی غیرقابل درک برای رهبری که آشکارا از دخالت ادعایی دولت اول ترامپ در ترور ژنرال قاسم سلیمانی خشمگین شده است.
مفاهیم تقیه (فریب استراتژیک) عمیقاً در نظام سیاسی ریشه دوانده و در این انعطافپذیری نقش دارند. این ابزارها به حکومت اجازه میدهند تا در مذاکرات انعطافپذیری خود را حفظ کند و تغییرات ناگهانی سیاست را با پوشش مذهبی توجیه کند.
بنیانگذار نظام در سال ۱۹۷۸، زمانی که از تبعید وعدههای باشکوهی به شهروندان داد، از این ایده حمایت میکرد: «دولت آینده ایران یک دولت دموکراتیک خواهد بود که در آن دین هیچ نقشی در حکومت ندارد.» بعدها، او اعتراف کرد که این و سایر وعدهها همگی «خدعه» بودهاند.
از سوی دیگر، [آیتالله] خامنهای طرفدار تقیه است. اودر نماز جمعه سال ۲۰۰۱ به وضوح اظهار داشت که «تقیه یکی از اصول دینی ماست؛ جایی که جان یک مسلمان یا منافع اسلام در خطر باشد، باید تقیه اعمال شود.» وی با اجازه دادن به مذاکرات هستهای، قطعاً این سیاست را به اجرا گذاشته و مواضع سیاسی تهران را در قبال غرب تغییر داده است.
تحلیلگران غربی همچنین باید تناقضات موجود در استراتژی انرژی داخلی ایران را بررسی کنند و سوالاتی را در مورد هدف غیرنظامی اعلام شده توسعه هستهای آنها مطرح کنند. ایران با وجود اینکه صادرکننده برتر نفت و گاز در جهان است، مرتباً با کمبود برق مواجه است. اگر انرژی هستهای واقعاً برای استفاده صلحآمیز و غیرنظامی در نظر گرفته شده بود، انتظار داشتیم سرمایهگذاریهایی را ببینیم که نیازهای داخلی را برطرف کند. در عوض، حکومت منابع را با نیتی مبهم یا مخفیانه به سمت گسترش زیرساختهای هستهای هدایت میکند.
در نهایت، سوال تعیینکنندهای که در مذاکرات هستهای در هر دو دولت دموکرات و جمهوریخواه غایب است، مربوط به تعداد سانتریفیوژها، سطح غنیسازی یا بُرد موشکها نیست. همچنین در مورد اینکه آیا ایران ابزار لازم برای انجام حمله هستهای علیه اسرائیل را خواهد داشت یا خیر، نیست.
سوال اصلی برای مذاکرهکنندگان آمریکایی، نیت است: آیا جمهوری اسلامی حاضر است از هدف خطرناک خود برای حذف اسرائیل دست بکشد؟ آیا هرگز میتواند حق موجودیت اسرائیل را به عنوان یک کشور یهودی مستقل به رسمیت بشناسد؟
تاکنون، هر نشانه ای - از لفاظیهای عمومی گرفته تا استراتژی سیاست خارجی - نشان میدهد که پاسخ منفی است. تا زمانی که رهبران غربی حاضر به رویارویی با این واقعیت نباشند، هرگونه توافقی مبتنی بر محدودیتهای فنی، به جای تحول ایدئولوژیک، هم شکننده و هم به طرز خطرناکی سادهلوحانه خواهد بود.