در سالهای اخیر، دانشگاهها در ایالات متحده و کانادا با تغییرات عمیق و قابل توجهی مواجه شدهاند که به تدریج به یک بحران هویتی و آموزشی منجر شده است. این تحولات عمدتاً تحت تأثیر جنبشهای اجتماعی و ایدئولوژیک مانند «عدالت اجتماعی» و «فمینیسم» قرار گرفته است. آموزش عالی در نیمه دوم قرن بیستم، به ویژه در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، به عنوان راهی برای جستجوی حقیقت و علم شناخته میشد. دانشگاهها به عنوان مراکز تفکر انتقادی و بحثهای علمی عمل میکردند و در آن شواهد و استدلالها مبنای اصلی آموزش بودند. اما با گذر زمان، این رویکرد دچار تغییرات اساسی شد. جنبش زنان در اواخر دهه ۱۹۶۰، نقطه عطفی در این تغییرات بود. با ورود قرصهای کنترل بارداری، زنان از محدودیتهای زیستی رها شدند و خود را سازماندهی کردند تا از قید و بندهای اجتماعی آزاد شده و به حق «برابری جنسیتی» دست یابند. این جنبش به سرعت به یک مبارزه ایدئولوژیک تبدیل شد که در آن مردان به عنوان «ظالم» و زنان به عنوان «قربانی» معرفی شدند. در دو دهه اخیر نیز، مفهوم «عدالت اجتماعی» به عنوان یک ایدئولوژی غالب در دانشگاهها مطرح شده است. این رویکرد نه تنها به جستجوی حقیقت علمی نمیپردازد، بلکه به ترویج ایدئولوژیهای خاص و مباحثات سیاسی متمایل شده است. رشتههای مطالعات فمینیستی و نژادی به جای جستجوی حقیقت، بیشتر به ترویج ایدئولوژیهای خاص پرداختهاند. دانشگاه هایی که جدیدا متحول شده اند به تغییر جامعه بر اساس دیدگاه اخلاقی جدید خود از طریق تغییرات ساختاری داخلی در دانشگاه و فعالیتهای اجتماعی متمایل شد. آنها به خیابانها، شرکتها و دولتها میرفتند تا « عدالت اجتماعی» را گسترش دهند. جنبشهای اجتماعی مانند جنبش حقوق مدنی و جنبشهای ضد جنگ نیز بر این تحولات تأثیر گذاشتند. این جنبشها به دانشجویان الهام بخشیدند تا به دنبال عدالت اجتماعی و تغییرات ساختاری در جامعه باشند. دانشگاهها به تدریج به…
دریافت اشتراک
جهت مشاهده این مطلب لطفا اشتراک تهیه کنید یا با حساب کاربری سازمانی وارد شوید.
در رصدخونه می توانید به ازاء به اشتراک گذاری رصدهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و…به رصد سایر افراد دسترسی داشته باشید.